روزِ نو
20 March 2012
تنها بود، تنهای تنها در نقطه ایی که روی هیچ نقشه ی جغرافیایی نبود نشسته یا ایستاده معلق یا ثابت بود . شب نبود روز نبود ،ماه و سال نبود ، تنهای تنهاه بود. او بود و او و هیچ چیز دیگری نبود. او همیشه چیزی از جنس رنج را تحمل میکرد تنهایی برایش رنج آور بود.
نمی دانست از کجا چرا و برای چه چیز آمده بود . همیشه یک شکل بود نه پیر میشد و نه هیچ وقت جوان بود. جمله نبود واژه نبود قانون نبود . . . اما . . . چرا یک چیز با او بود . . . تنهایی . . . . تنهای تنها . . . تنهایی با او همیشه بود . . . شاید قبل از او هم تنهایی بود و او بعد از تنهایی آمده باشد.
گشنه نمیشد و همیشه گشنه بود ،تشنه نبود و همیشه تشنه بود ،خسته نبود و همیشه خسته گوشه ایی لم داده بود . . . نه . . . او نشسته نبود، لم نداده بود ،او ایستاده بود . . . اما . . . معلوم نبود . . . ایستاده بود یا وقتی مینشست ایستاده بود .
آب نبود غذا نبود آفتاب و گندم نبود
میخواست روی زمین راه برود اما زمین زیر پایش نبود ، میخواست پرواز کند اما آسمان سینه باز نمی کرد . ماهی شد تا دریایی باشد اما دریا خشک بود . سینه خیز شد اما کویر گل شد به زیر خاک رفت اما خاک آب شد دود شد ، همه چیز در محو بودنِ نیستی حل میشد.
هرچه می جست نبود ،هرچه میخواست نیست بود . همه چیز در نبود خلاصه بود ، همه ی نبود ها نابودها و نیست ها برای او بود، اما نبود و برای او نمی شد.
سال ها گذشت قرن ها صده ها و هزاره ها گذشت . . . هیچ تقویمی نبود تا گذشت هزاره ها را ثبت کند هیچ سفیدی در کار نبود تا گَرد گذر ایام بشود روی مو و صورتش بنشیند . سفیدی هم اگر بود ، مویی نبود ، مو اگر بود صورتی نبود ، صورت اگر بود . . . .، اصلن نبود که سفید شود ، نبود تا پیر شود ، نه کاغذ بود نه مرکب نه قلم ،هیچ تاریخی نوشته نشد .
چرخش تعریف نشده بود که میچرخید ،”روزگارِ نبوده” بود که میگذشت. . . ،عدد نبود ،ثبت کننده ایی نبود و هیچ کجا ثبت نشد تا میزان گذشت زمان معلوم بشود . . . معلوم نبود یک شب گذشت یا میلیاردها به توان N گذشت؟! . . .؟! اصلا واژه ی معلوم تعریف نشده بود که بخواهد گذشت زمانِ “ناتعریف” معلوم شود .
عاقبت یک روز که نه ماه بود نه آفتاب نه ستاره نه سال نه روز نه شب نه معلوم نه نامعلوم نه حیات نه مرگ و هیچ در هیچ گم شده بود …. خسته شد از ندانسته ها خسته شد از نبودن آغاز از نبودن واژه از همه ی نبودن ها خسته شد، از تنهایی شکسته شد ، آه کشید . . . آه کشید . . . صدایش یونیورز شد ، دق کرد از درون متلاشی شد ،تکه تکه شد پرتاب شد ،مهبانگ شد و مُــرد ، نعش پاره پاره ی او در لامتنهایی چرخ میزد ، تکه تکه های بدنش ستاره میشد ،منظومه میشد ،کهکشان میشد ، روز شد ،شب شد ، روز و شب در هم آمیخته شد . . . میلیاردها و میلیاردها سال از زمان گذشت ، گذشتِ زمان معلوم شد . . . تکه های جنازه گرم بود ،تکه تکه های مُردار ستاره شده سیاره شده و در همه جا ریخته شد، سحابی شد ، گوشت متعفنِ مردار سرد شد ،آسمان شد ،آب شد ، گِل آفرینش گُل شد ،،معطر شد . . . ، آفرینش با چرخ با نقش با رنگ آغاز شده بود . . .
خدا ُمرده بود و تکه هایش کائنات شده بود ، روزِ نو، نوروزِ آغاز شد . . .
in neveshte az khodet bood javati?
پَ نَ پَ … 🙂 از عَمَم بود!!
من کلن در وبلاگ نویسی از کپی پیست خوشم نمیاد اگرم اینکارو بکنم از محالاتُ کِ بدون رفرنس و لینک باشه
bebin javat joon vaghean ziba bood… man hamishe dar morede khoda hamin joori fekr mikardam
to kheili talkho khasheni vali vaghean neveshtehato doost daram
ما 4کرتیم مهندس
من در این زمینه گفتنی و نوشتنی زیاد دارم ، اما واژگان و علمشو ندارم ، نمیدونم باید چه جوری سرهمشون کنم .
خلاصه اینکه خیلی پَکرم . .. از اینکه نهایتایکی از روزها تموم میشم بدون اینکه چیزی از رازهای طبیعت فهمیده باشم ،. . 😦
اینایی که می نویسیم چیزی بیشتر از تصورات ذهنی نیست . یه مشت تصور و تصویر سازی کِ مثل افیون و الکل موقتی آدمو آروم میکنه
kheiliiiiii delam mikhad harfato bekhoonam…. ye joori hasti…. kheili motefaveti….. tasavorate zehnit ke mano kheiliiii aroom mikone …. dar zemn man mohandez ina nistam
bazam dar morede khoda behem begoo